حافظ شیرازی
زمینه? تاریخی
هجومِ همهجانبه? مغول به ایران بهرهبریِ چنگیز، از سال 616 ه.ق، با تصرفِ فاراب شروع شد.[1] حملاتِ مغول، درهمشکننده و همراه با شدّتِ عمل بود؛ آنچنانکه رُعب و وحشت، سراسر مناطقِ تحت حمله از جمله خراسان و فرارود را فراگرفت و موجِ فرارِ مردمِ این نواحی به مناطقِ امنتر مانند کرمان، فارس و عراق شروع شد.[2] اتابکان فارس یا سَلْغُریان که در مصالحه با خوارَزمشاهیان، حکومتِ فارس را در دست داشتند، با اوگْتایْ و پس از آن با هُلاکو از درِ صلح درآمدند و اینچنین، سرزمینِ فارس از تاختوتازِ حمله? مغول در امان ماند.[3] بدین ترتیب، بسیاری از حکیمان و ادیبان برای برکنار ماندن از خطرِ مغولان به مناطقِ جنوبی و بهویژه شیراز مهاجرت کردند.[4] در دوره? سلغریان، شیراز دیگربار پایتختِ ایالتی شد و آبادانیِ بسیار در آنجا صورت گرفت. پس از دورهای از دشمنیِ ویرانگر میانِ سلسلهها و قحطی در اواخر سده? ششم هجری، اتابک سَعد بن زَنگی، پنجمین حاکمِ سلغریان فارس، با حکومتی عادلانه، مالیاتهای پایین و حمایت از هنر و کشاورزی، برخی موفقیتها بهدست آورد.[5] بدین ترتیب، شیراز مرکزِ ادبی و علمیِ روزگارِ مغول شد.[6]
به جز شیراز، هند هم یکی از مقصدهای مردم و نخبگان برای فرار از حمله مغول در قرن هفتم و هشتم هجری بود. تا سال 721 ترکان خلجی با مرکزیت دهلی بر مناطق شمالی هند حکومت میکردند و فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در آن ناحیه رواج داشت. شاعرانی مانند امیرخسرو دهلوی در دربار علاءالدین محمد خلجی به سر میبردند. در سال 721 سلسه دیگری با نام تغلق شاهیان به حکومت هند رسید که پس از یکصد سال، به دست تیمور برانداخته شد.[7]
در سدههای هفتم و هشتم هجری، بهدنبال حمله? مغول و درگیریهای ایلخانان، آل مظفر و تیموریان، سرزمین ایران شاهد دگرگونیهایی در زمینه? نظام اجتماعی و فرهنگی بود. عدم ثبات و بیخاستگاهْ بودنِ حکومتها، سبب فشارِ حکومتی بر مردم میشد. در آشوب و آشفتگی، حکومتی به قدرت میرسید و چندی با روش و هنجار و سیاستِ اجتماعی و فرهنگیِ ویژه? خود حُکم میراند و سپس جای به دیگری میداد. این جابهجاییها قهراً بر روشِ اندیشه و الگوی رفتاریِ طبقات اجتماعیِ سرزمین فارس و رسوم و سنتهای مردمانش اثر منفی میگذاشت و معیارها و ارزشهای اخلاقیِ جامعه را متزلزل مینمود.[8] پس از مرگ ابوسعید بهادرخان، آخرین پادشاه ایلخانی در سال 736 ه.ق، سرزمینهای تحتِ حکومتِ ایلخانان تجزیه شد و در گوشهوکنار گروهی از سردارانِ قدرتمندِ ابوسعید، دعویِ استقلال کردند و اینچنین، حکومتهای محلی و منطقهای متعددی سر برآوردند.[9] از جمله? این حکومتها، خاندان آل اینجو بود که از زمان ابوسعید، بر فارس حکم میرانْد. اما حاکمان این دودمان با کشمکشهای فراوانی مواجه بودند؛ دوران حکومت آنان توام با جنگ و گریز و قتل همراه بود. سرانجام ابواسحاق اینجو در سال 742 توانست حکمرانی فارس را به طور کامل به دست آوَرَد و سپس آن را تا اصفهان، کرمان و هرمز توسعه دهد. ابواسحاق به شعر علاقه داشت و شاعرانی مانند حافظ و عبید زاکانی در دربار او پذیرفته شده بودند. با این حال، او نیز در سال 754 در لشکرکشی دشمن دیرینهاش، امیر مبارزالدین شکست خورد و از شیراز گریخت. ابواسحاق در سال 758 بالاخره دستگیر و در شیراز کشته شد.[10]
حکومت آل مظفر، از سال 718 با انتصاب امیر مبارزالدین به حکومت یزد شروع شد. او که مردی جنگاور و از نظر مذهبی، متعصب بود، با مرگ ابوسعید، داعیه? استقلال کرد و قلمرو خود را گسترش داد. در سال 759 پسران امیر او را دستگیر و نابینا کردند و پسرش، شاه شجاع به حکومت رسید که تا 786 سلطنت کرد. حکومت آل مظفر سرانجام در سال 795 در اثر یورشهای تیمور پایان یافت.[11]
زبان و ادب فارسی در روزگار حافظ
آنهماری شیمل میگوید حدود سال 750 ه.ق در شیراز و دیگر شهرهای ایران شاعران کمشمار نبودند و بهباور ادوارد بِراوْن، سده? هشتم هجری، پربارترینِ روزگارِ ادبیِ ایران بوده که تحت حمایتِ شماری از حکومتهای کوچک قرار داشته که سعی در رقابت برای پشتیبانی از شاعران و نویسندگان داشتند. سلمان ساوجی، شاعرِ ستاینده? جلایریان در بغداد و تبریز، به مهارت در کاربرد ایهام در قصیدههای مصنوع شهرت داشت. کمالالدین خواجوی کرمانی که در شیراز اقامت گزیده بود، در همانجا درگذشت. شباهت میان شعر او و حافظ مورد توجه است. افزون بر دیوان غزلیاتش، خمسهای با درونمایه? عرفانی دارد و یکی از آنها، همای و همایون است. کمال خُجَندی مُفَسِّرِ نظریه? وحدت وجود بود و ظاهراً با حافظ مراوده داشت. حتی در شیراز شعر عمادالدین فقیه کرمانی مطرح بود. او بزرگترین مدحکننده? مظفریان و نویسندهای غنایی و سراینده? پنج مثنوی عرفانی بود. ظاهراً میان او و حافظ ارتباطی نبودهاست. او ادامه میدهد در روزگار حافظ، دوره? زُهدِ ابن خفیف، تجربههای عرفانی روزبِهان بَقْلی و دوران سعدی پایان یافته و روش مذهبیِ متکلم اَشعَری، عَضُدُالدّین ایجی رخ نموده بود. اثر او بهنام مَواقف، از کتابهای مرجع و معیار شد و متکلمانِ پس از او، بر آن شرحهایی نوشتند.[12]
بهگفته? ذبیحالله صفا، روش استادان قدیم شعر فارسی در سدههای هفتم و هشتم هجری هنوز کنار گذاشته نشده بود و با آنکه حکومتهای بزرگ خوارزمشاهیان و غوریان سقوط کرده بودند، اما اثری بزرگ در شعر درباری ایران نگذاشت و افزون بر اینها، حکومتهای کوچک نیز خود را پشتیبان علم و فرهنگ و هنر نگاه میداشتند. بااینهمه، بهخاطر غیرفارسیزبان بودنِ حکومت اصلی و مرکزی ایران، تا اندازهای رویکردِ درباری شعرِ فارسی رنگ باخت و ادب فارسی بیشتر دارای بُعدی عمومی شد. با کمرنگ شدن شعر درباری، شعر ذوقی و عارفانه رواج بیشتری پیدا کرد. صفا در ادامه میگوید اما با وجود این رنگ باختن شعر درباری، قصیده و شعرِ مدحگونه از بین نرفت و در این دوران، شاعران قصیدهسرایِ مدحگویی چون اَثیرُالدّین اومانی، بَدرِ جاجَرمی، مَجد هَمگَر، رُکنِ صایِن، ابن یمین، سلمان ساوُجی و برخی دیگر سربرآوردند و البته کسانی چون سِیفُالدّین فَرْغانی با وجود مهارت در قصیده، زبان به مدح نگشودند. از سوی دیگر، با افول قصیده در سدههای هفتم و هشتم هجری، غزل راهِ اوج میپیمود و در اواخر سده? ششم هجری با آنکه قصیده همچنان در کانون توجه بود، اما در کمتر دیوانی از آن دوران میتوان ردِّ پایی از غزل مشاهده نکرد. در آغاز سده? هفتم هجری، دو نوع غزل عاشقانه و غزل عارفانه دیده میشود که اگرچه غزل عارفانه هنوز زیر سایه? غزل عاشقانه بود، اما نشان از آیندهای مستقل داشت. در آغاز سده? هفتم و در غزلهای کمالالدین اسماعیل این پیوند کمابیش دیده میشود و غزلِ عارفانه? این دوران در شعر عطار بهکمال رخ مینماید. پس از آن در غزل سعدی، غزل عاشقانه به نهایت کمال خویش رسید و همزمان نیز غزل عارفانه بهدنبال شیوه? عطار رشد یافت و در شعر شاعرانی چون فخرالدین عراقی و مولوی به اوج خود رسید. سیف فرغانی نیز در این دوران غزلهایی عارفانه سرود که برخی در پاسخ غزلهای شاعر همروزگارش، سعدی است. با آنکه در بیشتر سده? هفتم هجری، روند غزل عاشقانه و عارفانه جدا مینمود، اما اثری که شاعرانِ بزرگِ غزلسرای سده? هفتم هجری مانند سعدی، مولوی و عراقی بر غزل گذاشتند، سبب درهمآمیختن دو غزل عاشقانه و عارفانه شد و روشی تازه در غزل پدیدار شد. در این روش، میان اندیشه? عارفانه و حکمت و وَعظ با زبانِ لطیفِ شعرِ تغزلی و دقت شاعرانش در بهکاربردن الفاظ مناسب پیوند برقرار شد و مجالی را فراهم کرد تا با بهره از تعبیرات و ترکیبات عاشقانه? پیشین، اندیشههای متعالیِ خویش را بیان کنند و این پیوند در غزل شاعرانی چون خسرو دهلوی، اوحَدی، خواجو، عماد، کمال خجندی، سیف فرغانی و حافظ نمود یافت و البته در شعر حافظ به اوج کمال خویش رسید.[13]