سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پادرس

سید محمد حسین طباطبایی

سیدمحمدحسین طباطبایی فرزند سید محمدمهدی طباطبایی در سال 1369 در شهرستان قم به دنیا آمد و در سن دو و نیم سالگی، حفظ کردن قرآن را شروع کرد. او توانست در سن 5 سالگی کل قرآن را حفظ کند. وی علاوه بر حفظ کل قرآن در آن مقطع سنی توانسته بود احادیث اصول کافی و همچنین کتاب گلستان سعدی و اشعار محتشم کاشانی را به حافظه بسپارد. علم‌الهدی در همان سنین موفق به کسب درجه دکترای افتخاری از دانشگاه حجاز انگلستان شد و چند برنامه تلویزیونی نیز با اجرای او پخش شد. پدر او سید محمدمهدی طباطبایی نیز از قاریان مشهور قرآن در کشور است.

مدارک افتخاری[ویرایش]

مدارکی که علم‌الهدی طی سالهای طفولیت تا نوجوانی از دانشگاههای کشورهای مختلف گرفته عبارت است از:

  • دیپلم افتخاری از کشور بوسنی و هرزگوین که بالاترین مدرک و درجه علمی در بوسنی برای عالمان دینی است (1376)
  • لیسانس افتخاری دانشگاه تبریز (آذربایجان شرقی)
  • دکترا از دانشگاه (حجاز) کاونتری انگلستان

سید محمد حسین طباطبایی


فرزدق

فَرَزْدَق(زاده? 38 ه./658م بصره - درگذشته? 110 ه./728م بصره) از شاعران برجسته و سرشناس عرب‌زبان دوره? آغاز اسلام و سده? یکم هجری است.

نام کامل او هَمّام بن غالب بن صّعصّعةّ الدّارِمی التَّمیمی ملقب یه ابوفِراس است و لقب اصلی او یعنی فرزدق عربی‌شده? واژه? فارسی پَرازدَه به معنای قرص ضخیم نان و خمیر است. این لقب را به خاطر درشتی چهره و ترش‌رویی به او داده‌بودند.

فرزدق شاعر رسمی ولید خلیفه اموی بود و شماری از چامه‌های ستایشی را به او پیشکش کرده‌است.[1]

فرزدق از اشراف بود و اجازه داشت در پیشگاه خلیفه بنشیند. شعر فرزدق به آکندگی عبارات از معانی و گوناگونی ترکیب‌ها معروف است و دستورنویسان، سروده‌های بسیاری از او را در نوشته‌های خود به عنوان گواه برای واژه‌ها و کاربردها آورده‌اند.

نامورترین سروده? او شعری است که در مکه و در هنگام ورود زین‌العابدین، امام چهارم شیعه به حرم کعبه سرود. این شعر باعث خشم امیر هشام بن عبدالملک و زندانی شدن فرزدق شد. فرزدق در زندان قصیده‌ای در نکوهش هِشام سرود. جامی، سراینده? پارسی‌گوی این قصیده را ترجمه کرده و در دفتر یکم سلسلةالذهب آورده‌است.


رودکی

او زاده نیمه دوم سده سوم هجری بود. رودکی در دربار امیر نصر سامانی بسیار محبوب شد و ثروت بسیاری به دست آورد. می‌گویند رودکی در حدود یک صدهزار بیت شعر سروده‌است[2] و در موسیقی، ترجمه و آواز نیز دستی داشته‌است.
رودکی در سه سال پایانی عمر مورد بی‌مهری امرا قرار گرفته بود.[10] او در اواخر عمر به زادگاهش بُنَج رودک بازگشت و در همان‌جا به سال 329 هجری (941 میلادی) در گذشت.[11]

او مدح‌کننده[12] امیر سعید نصر بن احمد اسماعیل(301–331 (هجری)) امیر سامانی، ابوجعفر احمد بن محمد بن خلف بن لیث یا بانویه امیر صفاری(311–352 (هجری))، ماکان پسر کاکی سردار دیلمی و خواجه ابوالفضل بلعمی وزیر سامانیان-که رودکی را به نظم کلیله دمنه انگیزاند- بوده‌اند. درباره? صله‌های گرانی که او از ماکان گرفت خود چنین سرود:

بداد میرِ خراسانش چل هزار درم   وز او فزونی یک‌پنجِ میرِ ماکان بود

رودکی فرزندی به نام عبدالله داشته‌است که در بیشتر تذکره‌ها پیش از نام خودش می‌آمده و از این رو به ابوعبدالله معروف شده بود.

رودکی
Rudakii.jpg
نام اصلی ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم
زمینه? کاری شعر، موسیقی
زادروز 4 دی 237 خورشیدی
25 دسامبر 858 (میلادی) 11 رمضان 244 (قمری)
پنجکنت، تاجیکستان کنونی
پدر و مادر محمدبن حکیم‌بن عبدالرحمن
مرگ 319 خورشیدی 82 سال
940 (میلادی) 82 سال
329 (قمری) 85 سال
پنجکنت
ملیت ایرانی
محل زندگی پنجکنت و بخارا
جایگاه خاکسپاری پنجکنت
در زمان حکومت سامانیان
نام(های)
دیگر
رودکی سمرقندی
لقب پدر شعر فارسی
استاد شاعران جهان
کتاب‌ها مثنوی کلیله و دمنه
مثنوی سندباد نامه
فرزندان عبدالله

ناصر خسرو

ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرِ خسرو، در 9 ذیقعده 394 قمری (3 سپتامبر 1004 میلادی، 12 شهریور 383 خورشیدی) در روستای قبادیان بلخ در خراسان بزرگ[6][7] -در کشور کنونی تاجیکستان[8]- در خانواده? ثروتمندی که ظاهراً به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشتند چشم به جهان گشود.

بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار   بنهاد مرا مادر بر مرکز اغبر

(اغبر = غبارآلود، مرکز اغبر = کره زمین)

در آن زمان پنج سال از آغاز سلطنت سلطان محمود غزنوی می‌گذشت. ناصر خسرو در دوران کودکی با حوادث گوناگون روبرو گشت و برای یک زندگی پرحادثه آماده شد: از جمله جنگ‌های طولانی سلطان محمود و خشکسالی بی‌سابقه در خراسان که به محصولات کشاورزان صدمات فراوان زد و نیز شیوع بیماری وبا در این خطه که جان عده? زیادی از مردم را گرفت.

ناصر خسرو از ابتدای جوانی به تحصیل علوم متداول زمان پرداخت و قرآن را از برکرد. در دربار پادشاهان و امیران از جمله سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی به عنوان مردی ادیب و فاضل به کار دبیری اشتغال ورزید و بعد از شکست غزنویان از سلجوقیان در نبرد دندانقان، ناصر خسرو به مرو و به دربار سلیمان چغری بیک، برادر طغرل سلجوقی رفت و در آنجا نیز با عزت و اکرام به حرفه دبیری خود ادامه داد و به دلیل اقامت طولانی در این شهر به ناصر خسرو مروزی شهرت یافت.

همان ناصرم من که خالی نبود   ز من مجلس میر و صدر وزیر
نخواندی به نامم کس از بس شرف   ادیبم لقب بود و فاضل دبیر
به تحریر اشعار من فخر کرد   همی کاغذ از دست من بر حریر

وی که به دنبال سرچشمه حقیقت می‌گشت با پیروان ادیان مختلف از جمله مسلمانان، زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و مانویان به بحث و گفتگو پرداخت و از رهبران دینی آن‌ها در مورد حقیقت هستی پرس و جو کرد. اما از آنچا که به نتیجه‌ای دست نیافت، دچار حیرت و سرگردانی شد و برای فرار از این سرگردانی به شراب و می‌گساری و کامیاری‌های دوران جوانی روی آورد.

بنا بر نوشته اش در سفرنامه ناصرخسرو در سن چهل سالگی شبی در خواب دید که کسی او را می‌گوید «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر» ناصر خسرو پاسخ داد «حکما، چیزی بهتر از این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ببرد». مرد گفت «حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهشی و بی‌خردی رهنمون باشد. چیزی باید که خرد و هوش را بیفزاید.» ناصر خسرو پرسید «من این از کجا آرم؟» گفت «عاقبت جوینده یابنده بود» و به سمت قبله اشاره کرد. [9] ناصر خسرو در اثر این خواب دچار انقلاب فکری شد، از شراب و همه لذائذ دنیوی دست شست، شغل دیوانی را رها کرد و راه سفر حج در پیش گرفت. وی مدت هفت سال سرزمین‌های گوناگون از قبیل آذربایجان، ارمنستان، آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیرة العرب، قیروان، تونس و سودان را سیاحت کرد و سه یا شش سال در پایتخت فاطمیان یعنی مصر اقامت کرد و در آنجا در دوران المستنصر بالله به مذهب اسماعیلی گروید و از مصر سه بار به زیارت کعبه رفت.

ناصر خسرو در سال 444 بعد از دریافت عنوان حجت خراسان از طرف المستنصر بالله رهسپار خراسان گردید. او در خراسان و به‌خصوص در زادگاهش بلخ اقدام به دعوت مردم به کیش اسماعیلی نمود، اما برخلاف انتظارش مردم آنجا به دعوت وی پاسخ مثبت ندادند و سرانجام عده‌ای تحمل او را نیاورده و در تبانی با سلاطین سلجوقی بر وی شوریده، و از خانه بیرونش کردند. ناصر خسرو از آنجا به مازندران رفت و سپس به نیشابور آمد و چون در هیچ‌کدام از این شهرها در امان نبود به‌طور مخفیانه می‌زیست و سرانجام پس از مدتی آوارگی به دعوت امیر علی بن اسد یکی از امیران محلی بدخشان که اسماعیلی بود به بدخشان سفر نمود و بقیه? 20 تا 25 سال عمر خود را در یمگان بدخشان سپری کرد.

پانزده سال برآمد که به یمگانم   چون و از بهر چه زیرا که به زندانم

وی تمام روستاهای بدخشان را گشت. حکیم ناصر خسرو در بین اهالی بدخشان دارای شأن، مقام و منزلت خاصی است تا حدی که مردم او را به‌نام «حجت»، «سید شاه ناصر ولی»، «پیر شاه ناصر»، «پیر کامل»، و غیره یاد می‌کنند. او در 481 قمری (1088 میلادی، 467 خورشیدی) درگذشت. مزار وی در یمگان زیارتگاه است.

از ناصر خسرو زن و فرزندی نماند؛ زیرا وی تا پایان زندگانی مجرد بود.

فعالیت‌های مذهبی

ناصرخسرو حجت اسماعیلیان در خراسان بزرگ بود و در بلخ و بدخشان به ترویج این مذهب پرداخت. وی از 444 تا 481 در این راه کوشید به‌طوری‌که نقشی مهم در گسترش این مذهب در این ناحیه (افغانستان و تاجیکستان کنونی) ایفا کرد.[10]


حافظ شیرازی

زمینه? تاریخی


آرامگاه حافظ در شیراز

هجومِ همه‌جانبه? مغول به ایران به‌رهبریِ چنگیز، از سال 616 ه‍.ق، با تصرفِ فاراب شروع شد.[1] حملاتِ مغول، درهم‌شکننده و همراه با شدّتِ عمل بود؛ آنچنانکه رُعب و وحشت، سراسر مناطقِ تحت حمله از جمله خراسان و فرارود را فراگرفت و موجِ فرارِ مردمِ این نواحی به مناطقِ امن‌تر مانند کرمان، فارس و عراق شروع شد.[2] اتابکان فارس یا سَلْغُریان که در مصالحه با خوارَزمشاهیان، حکومتِ فارس را در دست داشتند، با اوگْتایْ و پس از آن با هُلاکو از درِ صلح درآمدند و اینچنین، سرزمینِ فارس از تاخت‌وتازِ حمله? مغول در امان ماند.[3] بدین ترتیب، بسیاری از حکیمان و ادیبان برای برکنار ماندن از خطرِ مغولان به مناطقِ جنوبی و به‌ویژه شیراز مهاجرت کردند.[4] در دوره? سلغریان، شیراز دیگربار پایتختِ ایالتی شد و آبادانیِ بسیار در آنجا صورت گرفت. پس از دوره‌ای از دشمنیِ ویرانگر میانِ سلسله‌ها و قحطی در اواخر سده? ششم هجری، اتابک سَعد بن زَنگی، پنجمین حاکمِ سلغریان فارس، با حکومتی عادلانه، مالیات‌های پایین و حمایت از هنر و کشاورزی، برخی موفقیت‌ها به‌دست آورد.[5] بدین ترتیب، شیراز مرکزِ ادبی و علمیِ روزگارِ مغول شد.[6]

به جز شیراز، هند هم یکی از مقصدهای مردم و نخبگان برای فرار از حمله مغول در قرن هفتم و هشتم هجری بود. تا سال 721 ترکان خلجی با مرکزیت دهلی بر مناطق شمالی هند حکومت می‌کردند و فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در آن ناحیه رواج داشت. شاعرانی مانند امیرخسرو دهلوی در دربار علاءالدین محمد خلجی به سر می‌بردند. در سال 721 سلسه دیگری با نام تغلق شاهیان به حکومت هند رسید که پس از یکصد سال، به دست تیمور برانداخته شد.[7]

در سده‌های هفتم و هشتم هجری، به‌دنبال حمله? مغول و درگیری‌های ایلخانان، آل مظفر و تیموریان، سرزمین ایران شاهد دگرگونی‌هایی در زمینه? نظام اجتماعی و فرهنگی بود. عدم ثبات و بی‌خاستگاهْ بودنِ حکومت‌ها، سبب فشارِ حکومتی بر مردم می‌شد. در آشوب و آشفتگی، حکومتی به قدرت می‌رسید و چندی با روش و هنجار و سیاستِ اجتماعی و فرهنگیِ ویژه? خود حُکم می‌راند و سپس جای به دیگری می‌داد. این جابه‌جایی‌ها قهراً بر روشِ اندیشه و الگوی رفتاریِ طبقات اجتماعیِ سرزمین فارس و رسوم و سنت‌های مردمانش اثر منفی می‌گذاشت و معیارها و ارزش‌های اخلاقیِ جامعه را متزلزل می‌نمود.[8] پس از مرگ ابوسعید بهادرخان، آخرین پادشاه ایلخانی در سال 736 ه‍.ق، سرزمین‌های تحتِ حکومتِ ایلخانان تجزیه شد و در گوشه‌وکنار گروهی از سردارانِ قدرتمندِ ابوسعید، دعویِ استقلال کردند و اینچنین، حکومت‌های محلی و منطقه‌ای متعددی سر برآوردند.[9] از جمله? این حکومت‌ها، خاندان آل اینجو بود که از زمان ابوسعید، بر فارس حکم می‌رانْد. اما حاکمان این دودمان با کشمکش‌های فراوانی مواجه بودند؛ دوران حکومت آنان توام با جنگ و گریز و قتل همراه بود. سرانجام ابواسحاق اینجو در سال 742 توانست حکمرانی فارس را به طور کامل به دست آوَرَد و سپس آن را تا اصفهان، کرمان و هرمز توسعه دهد. ابواسحاق به شعر علاقه داشت و شاعرانی مانند حافظ و عبید زاکانی در دربار او پذیرفته شده بودند. با این حال، او نیز در سال 754 در لشکرکشی دشمن دیرینه‌اش، امیر مبارزالدین شکست خورد و از شیراز گریخت. ابواسحاق در سال 758 بالاخره دستگیر و در شیراز کشته شد.[10]

حکومت آل مظفر، از سال 718 با انتصاب امیر مبارزالدین به حکومت یزد شروع شد. او که مردی جنگاور و از نظر مذهبی، متعصب بود، با مرگ ابوسعید، داعیه? استقلال کرد و قلمرو خود را گسترش داد. در سال 759 پسران امیر او را دستگیر و نابینا کردند و پسرش، شاه شجاع به حکومت رسید که تا 786 سلطنت کرد. حکومت آل مظفر سرانجام در سال 795 در اثر یورش‌های تیمور پایان یافت.[11]

 

 زبان و ادب فارسی در روزگار حافظ

آنه‌ماری شیمل می‌گوید حدود سال 750 ه‍.ق در شیراز و دیگر شهرهای ایران شاعران کم‌شمار نبودند و به‌باور ادوارد بِراوْن، سده? هشتم هجری، پربارترینِ روزگارِ ادبیِ ایران بوده که تحت حمایتِ شماری از حکومت‌های کوچک قرار داشته که سعی در رقابت برای پشتیبانی از شاعران و نویسندگان داشتند. سلمان ساوجی، شاعرِ ستاینده? جلایریان در بغداد و تبریز، به مهارت در کاربرد ایهام در قصیده‌های مصنوع شهرت داشت. کمال‌الدین خواجوی کرمانی که در شیراز اقامت گزیده بود، در همانجا درگذشت. شباهت میان شعر او و حافظ مورد توجه است. افزون بر دیوان غزلیاتش، خمسه‌ای با درون‌مایه? عرفانی دارد و یکی از آن‌ها، همای و همایون است. کمال خُجَندی مُفَسِّرِ نظریه? وحدت وجود بود و ظاهراً با حافظ مراوده داشت. حتی در شیراز شعر عمادالدین فقیه کرمانی مطرح بود. او بزرگ‌ترین مدح‌کننده? مظفریان و نویسنده‌ای غنایی و سراینده? پنج مثنوی عرفانی بود. ظاهراً میان او و حافظ ارتباطی نبوده‌است. او ادامه می‌دهد در روزگار حافظ، دوره? زُهدِ ابن خفیف، تجربه‌های عرفانی روزبِهان بَقْلی و دوران سعدی پایان یافته و روش مذهبیِ متکلم اَشعَری، عَضُدُالدّین ایجی رخ نموده بود. اثر او به‌نام مَواقف، از کتاب‌های مرجع و معیار شد و متکلمانِ پس از او، بر آن شرح‌هایی نوشتند.[12]

به‌گفته? ذبیح‌الله صفا، روش استادان قدیم شعر فارسی در سده‌های هفتم و هشتم هجری هنوز کنار گذاشته نشده بود و با آنکه حکومت‌های بزرگ خوارزمشاهیان و غوریان سقوط کرده بودند، اما اثری بزرگ در شعر درباری ایران نگذاشت و افزون بر این‌ها، حکومت‌های کوچک نیز خود را پشتیبان علم و فرهنگ و هنر نگاه می‌داشتند. بااین‌همه، به‌خاطر غیرفارسی‌زبان بودنِ حکومت اصلی و مرکزی ایران، تا اندازه‌ای رویکردِ درباری شعرِ فارسی رنگ باخت و ادب فارسی بیشتر دارای بُعدی عمومی شد. با کمرنگ شدن شعر درباری، شعر ذوقی و عارفانه رواج بیشتری پیدا کرد. صفا در ادامه می‌گوید اما با وجود این رنگ باختن شعر درباری، قصیده و شعرِ مدح‌گونه از بین نرفت و در این دوران، شاعران قصیده‌سرایِ مدح‌گویی چون اَثیرُالدّین اومانی، بَدرِ جاجَرمی، مَجد هَمگَر، رُکنِ صایِن، ابن یمین، سلمان ساوُجی و برخی دیگر سربرآوردند و البته کسانی چون سِیف‌ُالدّین فَرْغانی با وجود مهارت در قصیده، زبان به مدح نگشودند. از سوی دیگر، با افول قصیده در سده‌های هفتم و هشتم هجری، غزل راهِ اوج می‌پیمود و در اواخر سده? ششم هجری با آنکه قصیده همچنان در کانون توجه بود، اما در کمتر دیوانی از آن دوران می‌توان ردِّ پایی از غزل مشاهده نکرد. در آغاز سده? هفتم هجری، دو نوع غزل عاشقانه و غزل عارفانه دیده می‌شود که اگرچه غزل عارفانه هنوز زیر سایه? غزل عاشقانه بود، اما نشان از آینده‌ای مستقل داشت. در آغاز سده? هفتم و در غزل‌های کمال‌الدین اسماعیل این پیوند کمابیش دیده می‌شود و غزلِ عارفانه? این دوران در شعر عطار به‌کمال رخ می‌نماید. پس از آن در غزل سعدی، غزل عاشقانه به نهایت کمال خویش رسید و هم‌زمان نیز غزل عارفانه به‌دنبال شیوه? عطار رشد یافت و در شعر شاعرانی چون فخرالدین عراقی و مولوی به اوج خود رسید. سیف فرغانی نیز در این دوران غزل‌هایی عارفانه سرود که برخی در پاسخ غزل‌های شاعر هم‌روزگارش، سعدی است. با آنکه در بیشتر سده? هفتم هجری، روند غزل عاشقانه و عارفانه جدا می‌نمود، اما اثری که شاعرانِ بزرگِ غزل‌سرای سده? هفتم هجری مانند سعدی، مولوی و عراقی بر غزل گذاشتند، سبب درهم‌آمیختن دو غزل عاشقانه و عارفانه شد و روشی تازه در غزل پدیدار شد. در این روش، میان اندیشه? عارفانه و حکمت و وَعظ با زبانِ لطیفِ شعرِ تغزلی و دقت شاعرانش در به‌کاربردن الفاظ مناسب پیوند برقرار شد و مجالی را فراهم کرد تا با بهره از تعبیرات و ترکیبات عاشقانه? پیشین، اندیشه‌های متعالیِ خویش را بیان کنند و این پیوند در غزل شاعرانی چون خسرو دهلوی، اوحَدی، خواجو، عماد، کمال خجندی، سیف فرغانی و حافظ نمود یافت و البته در شعر حافظ به اوج کمال خویش رسید.[13]